سلام نفس مامان..عزیزم امروز واکسن داشتی مامان، واکسن 2 ماهگی.عزیزم خیلی میترسیدم از این که تب کنی پسرم ،خلاصه با هر سختی که بود بردیمت. اول که رفتیم خواب بودی عزیزم ،الهی فدات شم انگار نمی دونستی که چه بلایی قراره سرت بیاد و چقدر درد بکشی. قبل تو آبجی حدیث واکسن کزاز زد. قربونت برم همه جای اتاق را داشتی نگاه میکردی،خانمی که میخواست به تو واکسن بزنه همچین مظلومانه نگاه میکردی که خیلی دلش برات سوخت ولی بلاخره باید کارش را انجام میداد من که اصلا نتونستم نگاه کنم تو بغلم بودی پاهاتو محکم گرفته بودم تا تکون ندی. اول بهت قطره داد اصلا از طعمش خوشت نیومد و بعدش سرنگ اول به پای چپت زد خیلی داد زدی ولی زود آروم شدی و بعد به پای راست که دیگه خیلی گریه...