امیرعباسامیرعباس، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

بهونه زیبای زندگی

واکسن 4 ماهگی

عزیز دلم امروز ب صبح زود با بابا رفتیم که واکسن چهارماهگیت و تو بزنیم اما بسته بود بابا منو گذاشت خونه مامانی خودش رفت دماوند  ساعت 9 صبح با دایی حسین رفتیم واکسن تو زدیم الهی بمیرم کلی گریه کردی                                                       ...
2 آذر 1394

تولد دایی حسین

 دایی حسین شب تولدش یه مهمونی کوچیک گرفت فقط خودمون بودیم من، بابا تو و آبجی حدیث و دایی حسن زن دایی منیر و امیر علی و مامانی و بابایی  زن دایی سمانه خیلی زحمت کشیده بود دستش درد نکنه واقعا با بچه کوچیک مهمونی دادن خیلی سخته بهمون خیلی خوش گذشت در آخر سر هم چون تولد آجی چند روز بعد از تولد دایی بود یهویی همه بهش هدیه دادند کلی سوپراز شد اینم عکسهای اون شب       ...
28 آبان 1394

تولد بابا

پسر قشنگم ببخشید که دیر به دیر میام انقدر که کار دارم نمیرسم به وبلاگت سر بزنم.  2 آبان تولد بابا محسن بود از یک هفته قبل با آجی هماهنگ می کردیم که چی کار کنیم که بابا رو سوپرایز کنیم از شانس تولد بابا چه روز بدی افتاده بود دقیقا روز عاشورا، محرم شروع شد و رفتن به هیئت ها و دسته ها باعث شد تا هم من هم  آجی تولد بابا رو یادمون بره وقتی بابا شب تولدش به ما یاداوری کرد که تولدشه هردومون مثل یخ وارفتیم آجی که از شدت ناراحتی گریه اش گرفت منم که هنگ کرده بودم هر طوری بود بابا رو قانع کردیم که به خاطر هئت ها دسته ها یادمون رفته اونم ما رو بخشید منم به جبران اینکه تولد بابا یادم رفته بعد هفت امام 15 آبان همه عمه ها عمو مهدی مامانی و باباجی...
24 آبان 1394

اولین دربی

پسر عزیزم این اولین دربی بود که حضور داشتی بابا رفت رنگ خرید صورتهامونو رنگ کردیم خیلی باحال بود ...
8 آبان 1394

اولین سقا شدن پسملی

الهی مامان قربونت بره میخواستم برم برات لباس سقایی بخرم اما قسمت شد عمه مریم از مشهد برات سوغاتی اورد دستش درد نکنه، اولش من اصلا خبر نداشتم بردمت بالا که عمه ببینتت خودم اومدم پایین که کارامو کنم چند لحطه بعد دیدم مامانی  و  عمه مریم لباس سقایی و تنت کردند  اومدن پایین وای خیلی ناز شده بودی   .         ...
29 مهر 1394

محرم آمد

  با آب طلا نام حسین قاب کنید                                                                                  با نام حسین یادی از آب کنید خواهید مه سربلند و جاوید شوید          &nbs...
29 مهر 1394

اولین سالگرد ازدواج

    23 مهر سالگرد ازدواج من و بابایی بود، اولین سالگرد ، ما جشن سالگردمون 24 مهر  با یه مهمون کوچولو که جمعمون اضافه شده، یه مهمون عزیز و دوست داشتنی برگزار شد در ضمن توی جشنمون مامانی و باباجی، مامانی و بابایی، دایی حسین و زن دایی سمانه و محمدپارسا، دایی حسن و زن دایی منیر و امیر علی هم بودند   تقدیم به همسرم: همسفر عزیزم، همراه همیشگی من، تو را که دارم شادم از تمام نداشته هایم، به تو که تکیه میکنم کوهی در پشتم احساس میکنم به بلندای غرور، دستت را که میگیرم پروازی میکنم به اوج خوشبختی، همراهم بمان همیشه بمان که عشقت در دل و جانم رخنه کرده است و تاب دوریت را ندارم، همسر عزیزم ام...
25 مهر 1394