امیرعباسامیرعباس، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

بهونه زیبای زندگی

روز تولد پسرم

1394/6/29 15:08
نویسنده : مامان غزل
195 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم میخوام از  روز به دنیا اومدنت بگم روز 22 تیر صبح خیلی زود با بابا محسن و مامانی و عمه فخری رفتیم بیمارستان مردم وقتی رسیدیم عمه فروغ هم اونجا بود بابا رفت تا کارهای پذیرش انجام بده تا 10 صبح کارهای پذیرش طول کشید آخه خیلی شلوغ بود خیلی استرس داشتم حسابی ترسیده بودم بابا کلی بهم انرژی داد از ساعت  10 صبح که وارد اتاق زایمان شدم ساعت 17:15 دقیقه  چشمای نازتو به دنیای قشنگ باز کردی و من برای اولین بار حس مادر شدن و تجربه کردم. و تو اون حال و هوا  اولین چیزی که از دکترم پرسیدم گفتم پسرم سالمه؟ دکتر گفت بله یه پسر سالم و خوشگل به دنیا آوردی بعد صورت و چسبوند به صورتم...وای عزیزم همون لحظه چه آرامشی پیدا کردم، یه نفس راحت کشیدم. چه حالی داشتم وقتی برای اولین بار تو  رو  میدیدم همون لحظه نمیدونم چرا گریه کردم فکر کنم از خوشحالی زیاد بود بعد به حالت شوخی به دکترم گفتم این که شبیه باباشه پس من چی؟؟ چرا به من نرفته!! وقتی منو از اتاق عمل خارج کردن خیلی لرز داشتم ،خیلی سردم بود  تا ساعت 19 توی ریکاوری بودم اصلا حالم خوب نبود اما وقتی بابا محسن و دیدم کمی آروم شدم عزیزم از سختی های بعد عمل و بیمارستان و غیره نمیخوام برات بگم، خلاصه عزیزم منو رو منتقل کردن به بخش، مامانی و بابایی و مامانی و باباجی و آبجی حدیث و بابا و دایی حسن و زندایی منیر  و دایی حسین و عمه مریم و عمه فروغ و عمه فخری اومدن دیدنمون. زندایی سمانه نتونست بیاد به خاطر اینکه نی نی شون 23 دنیا میاد تو با پسر دایی ات یک روز فرق دارین. فردا صبح دکتر اومد تو رو معاینه کرد و ساعت 10 بابا محسن  اومد دنبالمون تا ما رو از بیمارستان مرخص کنند و بریم خونمون و کارامون تمام شد و رفتیم. راستی پسرم تاریخ تولدت با عمو مهدی تو یه روزه عمو مهدی از این موضوع خیلی خوشحاله

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)